27/ مــــــــهر

به نام او که یگانه است و بس 

امروز دانشگاه رفتم ، ماشین بردم با یکی از دوستای دوران کارشناسی

تو مسیر 45 دقیقه ای کلی باهم صحبت کردیم از ملاک های ازدواج 

و  دوستای قدیمی ، تا برنامه های آینده و ........

بعد از مدت ها برا روحیم خوب بود ..... دانشگاه هم دعوت داشتم 

جلسه دفاع یکی از آقایون هم کلاسی  سالن کنفرانس تکمیل 

شد اساتید داور و مشاور و راهنماهم تشریف فرما شدن 

من رو میگی داشتم از استرس دیونه میشدم کلا از بچگی 

از صحبت کردن تو جمع واهمه ای نداشتم تو دوران مدرسه و دانشگاه 

هم همیشه پایه ثابت کارهای گروهی و کنفرانس بودم  ولی جلسه ی

دفااااع بود سخته خووو  خلاصه جلسه شروع شد و توضیح اقای

همکلاسی از یه طرف سوال پیچ کردن داوران محترم همانا

بعد اتمام ارایه از طرف اقای همکلاسی پذاریی شدیم 

و همه رفتند و ما چند تا از بچه ها موندیم تا رای داوران رو بدونیم 

17/85 خیلی لوسید اخه چرا 18 ندادید بهش 

باز هم پذیرایی ویژه شدیم و البته من ودو نفر از دوستام هم 

برای ناهار دعوت شدیم . که من قبول نکردم 

بنده خدا خیلی اصرار کرد ولی من بنا به دلایلی نرفنم 

(کاملا پسر متشخص و محترمیه و خیلی متینه گفتم سوتفاهم پیش نیاد )

بعدش یه سر رفتم پیش استاد راهنما و اینا ....

قرار بعد از دهه ی اول محرم به شرط حیات برم مشهد

البته هدیه روز دانشجو سال گذشت است که به سه نفر 

از بچه های ارشد از طرف دانشگاه داده شد 

مهم ترین خبرای امروز بود 

دیشب نفس بهم قول داد باهم امروز مفصل حرف میزنیم 

که ........ اعصابم بهم ریخت بد قولی عذابم میده 


همیــــــــــن ..........

22/ مهـــــــــــر

به نام او که یگانه است و بس 

اماروز صبح با مامانم رفتم خرید کار خاصی انجام ندادم 
یعنی سرما خوردم اساسی بی حال بی حال .....
ساعت حدود13 با اقای الف صحبت کردم صدام رو شنید
پی به وخامت اوضاع و احوالم برد  وتوصیه کرد مواظب خودم باشم 
ووووای قبض تلفن اتاقم کولاک کرده T 93000  اینجوریااااااا
مشگل عمو به لطف خدا و دعای خیر دوستان حل شد 
کانال مسجد اسلامی هم درست کردم الانم باید عکس 
های مراسم طشت گذاری رو بذارم تو وب مسجد ......
همیــــــــــــن .......

خداوندا اگر جایی دلی بی تاب دلدار است 
                                            نمیدانم چطور اما خودت پا در میانی کن


21/ مهر

به نام او که یگامه است وبس 


همچنان در حال مبارزه با سرما خوردگی هستم  دست از سرم برنمیداره 

کلا تخته شدم  

امروز بعد از دوسال با یکی از دوستای صمیمی دوران دبیرستانم صحبت کردم

به هر زحمتی بود شمارش رو پیدا کردم وای که چقدر خوشحال شد ....

ازدواج کرده بود با مردی که 15 سال از خودش بزرگتره عاشق هم هستند

خیلی خوشحالم که احساس خوشبختی میکنه می گفت اگه هزار بارم متولد بشم

انتخاب بازهم علی رضا خواهد بود ( با شناختی که ازش دارم اصلا اهل دروغ نیست )

تا سال 92 باهم سخت در ارتباط بودیم ولی یهو از هم بیخبر موندیم .......

حس خوبی داشتم از اینکه دوباره پیداش کردم . باورش نمیشد که باهم حرف میزدیم

عشق پاک قشنگ ترین هدیه ی خداست براش ارزوی خوشبختی وسعادت میکنم


برای عمو مشکلی پیش اومده که دهن همون رو درگیر کرده براش دعا کنید 

با آقای الف هم چند دقیقه چت کردیم  بعدشم  خواب .........

همیـــــــــــــــــن 

 

20/مــــــــــهر

به نام او که یگانه است و بس

امروز صبح از خواب بیدار شدم کل بدنم درد میکرد حسش نبود 

به همین خاطر کلاس رو پیچوندم ، یه چند روزیه حس  میکنم 

در شرف سرما خورندم ، خوابیدم تا ساعت 9 بعد تصمیم گرفتم 

برم مراسم تشیع سردار همدانی ساعت 11و نیم رفتم گلراز

شهدا مراسم دلنشین خوبی بود همیشه گلراز شهدا بهم آرامش 

میده ، حال و هوای معنویش برام خوب بود ، عصر هم رفتم 

کوله برا لب تابم بخرم که انتخاب نکردم  شب هم یه سر 

به آلبوم  بچگیام زدم  خیلی لذت بخش بود یه چند دقیقه ای هم با 

آقای الف چت کردم و ساعت دو خوابیدم . سرما خوردگی انرژیم رو

 گرفته .  یه مدته کلی از برنامه هام عقب افتادم . همیـــــــــن


ای معنی صدها غزل وشعر سپید

                لبخند تو را همیشه باید خندید 

                                با چتر خدا بیا به باران بزنیم 

                                                 تا خیس شود هر آنکه نتواند دید 

------------------------------

پ ن : دیشب با یه خانم  و اقا در مورد مطالعه صحبت میکردم بعضیا تو عقایدشون افراطین ها عجیب 

پ ن : من نمیدونم بعضیا چرا در مقابل مطالعه از خودشون مقاومت نشون میدن خدااااااااا

همه ی حرف این بود :

کتاب بخونید 

کتابای خوب بخونید ( عاقا به خدا با رمان نمیشه به هدف نهایی رسید   ،

 تو رو خدا دقت کنیم حیف این وقتامون)

و کتابای خوب رو با تدبر بخونید 

19/مــــــــهر

به نام او که یگانه است و بس 


صبح با مامان گل کاشتم یه گل شمدونی حاجی بهم داده بود گلدونش رو عوض کردم

کردم (حاجی  ، پدر بزرگه - پدر مامانم - اینجانب می باشد که عاشقشم 

 حیاط خونشون بی نهایت قشنگه یه عالمه گلم داره منم که هلاک گل و گیاه  

چندتا گلدون گل شمدونی  تو گلخونش داشت که  یه دونش رو به من داد   )

بعدشم یکم به باغچه رسیدگی کردم و خلاصه کلی روحیم عوض شد 

یه اتفاق خوبه دیگه اینکه یه کوچولو صدای زهرا جونم رو شندیم 

حس خوبی  بود  به اقای الف هم  پیام دادم کمی باهم چت کردیم و تا الان

ازش بیــــــــــــخبرم 

عصر یه سر با مانیم (مامانم) رفتیم خونه حاجی الهی بمیرم براشون

چقدر تنها هستن بازم مادرجونم بیقراری میکرد و اشک و....

یکم براشون آشپزی کردم و باحاجی شوخی کردم و.........

چقدر دوسشون دارم چقدر مهربونن ، حاجی میگفت من مسافرم

دیگه چیزی نموده به ایستگاه آخر  الهی دردت به جونم نگو اینجوری

ساعت 7 ونیم  هم با زهراجونم چت کردیم خیلی خوب بود 

زهرا جون بهم گفت سه تا خط داری ؟ کی ؟ من ؟ سه تا؟؟؟؟

الهی بمیرم حق داشت اخه من شماره ایرانسلم رو اشتباه داده بودم

مدیونیت اگه فک کنید من گیجم   

به زهرا جون قول دادم از نحوی اشنایم با اقای الف بنویسم 


علی هم امشب قاطی کرده بود نمیدونم فازش چی بود؟

منم با لوس بازی بالاخره تونستم بخندونمش  یه 

همچین دختر توانایی هستم من  فردا هم کلاس دارم 

اینجوریا ........ 

همـــــــــــــــــین

از بس که خدا عاشق نقاشی بود

   هرفصل به روی بوم یک چیز کشید 

                       یک بار ولی گمان کنم شاعر شد 

                                یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید 

------------------------------------------------

پ ن : زهرا جون نحوه ی آشناییم با آقای الف رو تو وب هم نفس مینویسم 

پ ن : امروز یکم آروم تر بودم خدا رو شکر

پ ن: همچنان نگران آقای الف هستم  ..........

پ ن : روزهای آینده تصمیم دارم بیشتر از دلم بنویسم البته به شرط حیات