فلش بک

به نام او که یگانه است و بس 

 

 

فلــــــــش بک 17/ مــــــــهر 

 

 

 دیروز صبح که از خواب بیدار شدم اول به اقای الف پیام دادم که طبق معمول  

گوشیش خاموش بود از اونجا که برای ناهار دعوت داشتم برای جشن عقد

 برادر صمیمی ترین دوستم طبق معمول ذهنم درگیر انتخاب لباس بود و......... 

جاتون خالی رفتم کلی هم خوش گذشت  همسر یکی از خواستگارای پرو پا 

 قرصم که از قضا دایی دوستم بود  رو هم زیارت نمودم  و از این حرفااااااا

همه چی عالی و شیک بود ولی خدایی داماد خیلی جذاب تر از عروس بود 

 (عروسم ناز بود ) 

 

یکم که نه خیلی اروپایی بودن منم که اینجور جاها یکم معذب بودم  

 و از طرفی همه ازم توقع داشتن .... 

کلا عالی بود و فکر نمیکردم تا این حد خوش بگذره ..... 

اتفاق بعدی این بود که خاله اینا اومده بودن خونمون و البته اساسی قاطی

  کرده بود شوهر خاله ی بنده. و دعوا و از این حرفا سجادم که سکوت و...... 

اولین بار بود عصبانیت شوهر خالم رو میدیم اخه بی نهایت اروم و صبوره

 شوکه شده بودم ذهنمم درگیر اقای الف بود که هرچی زنگ زدم جواب نمیداد و تا 

ساعت1 که پیام داد منم با کلی ذوق باهاش حرف زدم که اینقدر سرد برخورد کرد

 اشکم دراومدخدایا این همه منتظر موندم و نگران بودم ولی خیلی خونسرد

 گفت بمونه واسه   فردا حتی یه شب بخیر ساده هم نگفت بهم 

 کلی گریه کردم  بعدش با گریه خوابم برد ........ 

همـــــــــــــــــــــــــین ...


نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 00:44 http://www.streetboy.blogsky.com

ا شومایی زهرا خانم نشناختم ببخشید
تفکراتمو توی یه پست به همین زودی ها می زارم

بله شما که راست میگی
منتظرم که بخونم

zahraa یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 19:09 http://dr-coffe.blogsky.com

علیرضا بالایی منم ها؟ پر رو....وبلاگ دوست خودمه دلم میخواد

ای جانم عزیزیم فدای تو بشم

داداش زهرای من رو اذیت نکن خب دی

علیرضا یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 01:19 http://www.streetboy.blogsky.com

هرجا پا میزارم این بالاییه که هست
مبارکه واسه وبلاگ
با نفر بالایی موافقم. از طرفی یه سری تفکراتی تو ذهنمه که یه روزی میگمشون
در مورد مراسمی هم که رفتی خب خدا رو شکر که خوش گذشت

بله دیگه اینجوریاست
بعدشم مرسی که با نفر بالایی موافقی
خب بگو تفکراتت رو
ممنونم

zahraa یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 00:24 http://dr_coffe.blogsky.com

آخی عزیزم....حتما دلیل قانع کننده ای داشته برای این کارش....خودت رو ناراحت نکن....یعنی سعی کن به اعصابت مسلط باشی

فدات چشم سعی رو میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.